من یادم نمیاد!روز آخر مدرسه رو میگم!

روز آخر مدرسه، وقتی لحظه خداحافظی رسید و بچه ها شروع کردن به گریه و بغل کردنم و بیان احساساتشون،حالم خیلی جالب نبود!حس خوبی نداشتم نمیدونم چرا!راستش بعضی دانش آموزا آروم و بی صدا بدون اینکه بهم نزدیک بشن یه گوشه نشسته بودن و گریه میکردن!اینارو بددددددد درک میکردم و شدید دوست داشتم،اصلا حس میکردم خودمم!انقدر اشکاشون به دلم می نشست که نگو،نگاشون میکردم نگاشونو می یدن،وقتی آروم می‌پرسیدم ازشون:اِ! گریه! چرا! خیلی باحیا میگفتن دیگه شمارو نمی بینم و دوباره سر رو میز و ادامه گریه اونم بی صدا

چقدر محجوب بودن رو دوست دارم،بی ادعا دوست داشتنو دوست دارم،ابراز علاقه بدون اینکه بخوام کسی رو متوجه خودم کنم و صرفا ابراز میکنم که بفهمه نه اینکه دلیلی بشه واسه دوست داشتنم از جانب اون ، رو دوست دارماینا عمیقِ اینا از نظر من حداقل ،از نظر من عمیقِ

نمیدونم واقعا چرا کار برای بعضی از زن ها جذابِ!!!!!من الان یک سال کار کردم اونم در شرایطی که ایده آل ِ من بود در جایگاهی که به شدت آرزوشو داشتم،اما الان خستم!واقعا کار رو دوست ندارم:(دلم میخواد ساعت مقرر نداشته باشم واسه کار واسه خودم کار کنمو بسنمی دونم واقعا دلم بخواد واسه سال آینده قرارداد ببندم یانه!زن ها شکسته میشن تو محیط کار و اینو دوست ندارم:(


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرجع خريد موم و لوازم اپيلاسيون و زيبايي سایتی برای همه ایمنی، بهداشت و محیط زیست در تصفیه خانه آب network wirless بهنام عبداللهی ✨یادآور حقیقت پیدای‌ نور باش✨ نگین کویر کهکشانِ شِکَری کشاورزان ایرانی