یه روزی روزگاری ساااالها پیش ما یه دوست شهید انتخاب کردیم!اینم لیــــــنک لحظه خداحافظی یه کری هم خوندیم که آقای سردار مهدی خان خودت صدا کن بیام

یک سال گذشت و من اتفاقی برای پایگاهش فعالیت کردم بدون اینکه بدونم و بعد متوجه شدم! فهمیدم صدام کرده چون اصلا یادش نبودم بعد از اون خداحافظی تو این یک سال.

حالا چند روزه فهمیدم دختر عموی ایشون همکار بندست و دخترِ دخترعموشون شاگرد بنده!من اصلا از فامیلی همکارم متوجه نشده بودم که فائزه جون دوست جونی که همکارمِ بهم گفت!

حالا فکر کن میاد میشینه دفتر،من نگاش میکنم!قند تو دلم آب میشه! امروز وقتی اومد دست بده بهم، گفتم سلااام دخترعموی شهید نا. جونم:)

اونم خندید و نشست رو به روم و کمی ازش گفت!چنان زل زده بودم بهش و گوش می دادم بنده خدا یه جاهایی خندش گرفت!فکر کن!دخترعموش!!!!! بعدشم گفت: تو باعث میشی من خیلی یادش بیفتم.

شهید مهدی نا جونم،دخترعموتم دوست دارم:)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازرگانی آرش دانلود فروش,مقالات,پاورپینت,کارآموزی,تحقیق,پایان نامه,روز ایران امام خامنه ای pc software کالاهای بروز سلامت فواید ماساژ