بعد از داستان اغتشاشات اخیر، امروز اولین جلسه کلاسم با نهمی ها بود.
امروز سر کلاس افکار پراکنده وپراز سؤال بچه هارو با صدای خودشون شنیدم،کاملا صدای بزرگترها بودن و اینو می فهمیدم. با اینکه نباید و شاید جاش نبود نتونستم مقابل بعضی از این صداها ساکت باشم. کمی از رهبر گفتم و دیدم بچه ها چقدر شبیه دوران خودمن، میخوان از انکار به معنا برسن و چقدر ذاتا دوست داشتن حرفای منو بشنون تا حالشون بهتر باشه. بعد از یه سری صحبت ها گفتم فقط اینو بدونید من با آخی و الهی هیچوقت تو زندگیم چیزی رو نپذیرفتم وکاملا منطقی میگم عاشقشم که و رهبرمو دوسش دارم بچه ها تحقیق کنید در مورد سؤال های ذهنتون، نذارید سؤال بمونه.بیشتر دوست داشتم در مورد دینمون تحقیق کنن چون سؤال هاشون سؤال های گذشته خودم بود.
ای کاش ای کاش بچه ها راه افتاد که خانم بیاید یه 5شنبه قرار بذاریم با هم حرف بزنیم هر جا شما بگید. خیلی دوست دارم بشه دوست دارم ولی میترسم از یه سری چیزا، دلم میخواد از خودم وگذشتم براشون بگم هرچند سر بسته گفتم، اما دلم میخواد همشو بگم به عشق خدا اینکارو کنم هر چند اعتراف در ملاعام ممکنه به ضررم تموم بشه
الان حس کردم کاش همسرم یکی باشه در آینده که با قدرت این جلساتو برای بچه ها بذاریم، اصلا همسرم هم باشه کنارم تو این مسیر. وای چه رویای قشنگیِ برام

خدایا آیندشون برام دغدغه ست، با خودم میگم کاش در گذشته منم کسی بودکه به چراهای من جواب بده تا زودتر برسم بهت، واسه تمام سال‌هایی که نداشتمت غصه دارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شورای اسلامی خیرآباد بالاجام آموزش سئو | پادشاه سئو Nicole mri-sono24 Sheila صادق شکاری ایران آپارتمان اهورا پرواز مهر