دیروز سر کلاس خوشنویسی آخرین نفر بودم که رفتم واسه نشون دادن تمرین.وقتی تمرینهامو نشون دادم استاد هیچی نگفت و فقط نگاه کرد به تمرین.حرف نزدو بچه ها شروع کردن به اذیت من،استاد بگین پورابراهیم خراب کرده،نوشته هاشو اصلا خوب نمی نویسه و استاد لبخند میزد و هیچی نمیگفت،همه مشغول کارشون شده بودن چند دقیقه ای و استاد دو برگه تمرین منو هی زیرو رو میکرد در اوج سکوت.
خیلی جدی پرسید خودت نوشتی؟گفتم بله استاد.
میشه؟!ماشاالله ماشاالله چه قلمی،من انقدر محو نوشته هاتون شدم که دیگه یادم رفت نظر بدم،عالیه،میدونید این حُسن در خطاطی رو هرکسی نداره؟منم که داشتم ذوق مرگ میشدم و هی دوست داشتم بگه و ازم تعریف کنه گفتم کدوم استاد؟گفت این کشش های بی نقص تو حروف!اصلا نمیدونم چطور بگم الان حالمو خوب کردید شما.منم شک شده بودم از اینهمه تعریف، گفتم خداروشکر استاد چقدر حالم خوب شد،گفت حال من از حال شما بهتره با دیدن این هنر. قدر این دست رو بدون چون در خطاطی این قدرت نصیب هرکسی نمیشه
بچه ها ادامه دادن به اذیت و منم تیکه مینداختم مقابل اذیتاشون و اونا غش میرفتنننن،حیف که استاد مرد بود و روم نمیشد وگرنه عاشق شوخی های محترمانه طنزم.باریکلا باریکلا و تعریفای استاد تموم نمیشد،میگفت چطور نوشتی آخه!چطور:))
درباره این سایت